هادی اعلمی فریمان

ساخت وبلاگ
رفیق سی ساله که برود،تنهایی عمیق و دردناکی را تجربه می کنی که هیچ سابقه ای در زندگی از آن نداشته ای...به ویژه آنکه ناهیدک من، زن و همسر به معنای مرسوم زمانه نبوده،رفیقی بوده که عمیقا دوستم داشت و یک لحظه و در هیچ شرایطی رهایم نکرد...زندگی او مصداق همان زندگی قوهای زیبایی بود که در زندگی یک عشق دارند،در جمع زندگی می کنند،اما در زمان چشیدن مرگ و در تنهایی خود در گوشه ای از صحرا را انتخاب می کنند.خودش نوشت :"شعر قوی زیبای حمید مصدق در رگ های من با خونم پیوند خورده است و داستانی بس بزرگ است...." همیشه گمان می کردم ناهیدم در این سرزمین غریب است...حالا که نیست با تمام وجود می فهم که من غریب بوده ام و او آشنا....سی سال سازگاری او با من که همیشه در شادی و غم می گفتم: تو فرشته ای...فرشته وار زندگی می کنی...اکنون من مانده ام و مشتی خاطرات...او پس از رنج های بی شمار و سخت به رفیق الاعلی رفته است و در برزخ ساکن شده و لبخندها و استواری و محبتش همچنان در فضا می پیچد...یا لطیف، ما را از مشفقانی به شمار آور که آنجا نیز کنار هم باشیم.... هادی اعلمی فریمان...
ما را در سایت هادی اعلمی فریمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hadialamio بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 17:37